وقتی مادربزرگم،مرا صدا می زد ،عاشقِ اسمم می شدم،کاش می شد صدای بعضی از آدم ها رو بوسید، مخصوصاً وقتی اسمِ تورا صدا می زنند. می گفت : همه می دانند زخم های زیادی داریم حتی داروخانه، همیشه بقیه پولمان را چسبِ زخم می دهد! بعضی وقتها ، با اینکه می دانست اعصابم داغون و خراب است و حوصله یِ هیچ کسی ،حتّی خودم را هم ندارم ، و بی دلیل و بی جهت بهانه می آورم ، بازهم صدایم می زد و می گفت : تو یکی یک دانه ی منی! می گفت همیشه ،سخت ترین نقش ها را به بهترین بازیگران میدهند، شاکیِ سختی هایی که متحمّل می شوی نباش، شاید هم بهترین بازیگرِ خدا ، تو باشی! هیچ ، دقّت کرده ای ؟ وقتی از تهِ دل دعا می کنیم یا گریه می کنیم ، می بوسیم ، رؤیا می بینیم ، چشمهایمان را می بندیم می دانی چرا؟! چون زیباترین چیزها را در زندگی نمی توان دید بلکه فقط می توان در دل ، احساس کرد!