نقد و بررسی رمان برادران کارامازوف داستایفسکی
این رمان، رمانی است دربارۀ« یک آدم قاتل معطر، ویک آدم مقدس متعفن»/علاقۀ وسواس گونه دایفسکی به جنایت، به آسیب شناسیِ روان پریشی شخصیت های جنایتکار کاملا واضح است.
هورست یورکن گریک
۱ـ درسال ۱۹۱۱،W.L.Phelps ،متخصص تاریخ ادبیات دردانشگاۀ ) Yalyآمریکا) نوشت: ادبیات روس مانندِ موسیقی آلمان،عالی ترین نوع خود درجهان است(۱).به گمانم اگر منظورش ادبیات کلاسیکِ روس است، حق با اوست. درمیان نویسندگان کلاسیکِ روس، ازپوشکین تا چخوف، داستایفسکی (۱۸۸۱ـ۱۸۲۱) بی تردید پرخاشگرترین وستیزه جوترین نویسندگان است. مشخصه ویژۀ او تحریک و برانگیختن ذهن است و هر وسیله ای را برای مجذوب و مفتون کردنِ خواننده جایز و درست می داند.
علاقۀ وسواس گونه دایفسکی به جنایت، به آسیب شناسیِ روان پریشی شخصیت های جنایتکار کاملا واضح است.دراثرمارسل پروست: درجستجوی زمان گم شده (۲)، گفت وگوی مفصلی دربارۀ داستایفسکی می خوانیم . دراین اثر، آلبرتین می گوید: رمان هایی که من از او خوانده ام فقط سرگذشتِ جنایت است. او به وضوح کاملا شیفتۀ این تصور نامتعارف است وپیوسته ازجنایت سخن می گوید. من بازهم به مارسل پروست و آلبرتین اواشاره خواهم کرد؛ یعنی درآنجایی که به بُعدِ پنهانِ اسطوره ای برادران کارامازوف ارتباط دارد. ابتدا، علاقۀ مفرط داستایفسکی به تحریک خواننده را به خاطرآوریم .
دررُمان جنایت ومکافات، شخصیت های اصلی رمان یک قاتل ویک فاحشه اند. او به این هم اکتفا نمی کند:هردوانجیل خوانند! این ملقمۀ حساب شده، ولادیمیرنابوکف را برآن داشت از دیدگاۀ زیباشناسی این رمان را سرزنش کند.(۳) دررُمان بعدی او: ابله (۱۸۶پذیرد!
داستایفسکی شناختِ مراحل وماهیتِ شروشرارت رابه نمایش می کذارد. درعالم شاعرانۀ داستایفسکی، بلیاتِ طبیعی و« زمین لرزه درشیلی» بیگانه اند.او فقط آنچه را انسان ها برانسان ها روا می دارند و مرتکب می شوند می شناسد : از آزادی اختیــار، به طور متناقض، واقعیتِ شر و شرارت حاصل آید .
سه برادران کارامازوف، عنوان کتاب اوست. آلکسی، ایوان و دمیتری، تجسم سه موضع، سه اختیار وسه رفتار انسان درقبال تمایل به شر و شرارت است. به نقش این سه تیپ آدم توجه کنید:
آلکسی، راهب است، ایوان « روشنفکر» است، دمیتری «سرباز» است. قاتل واقعی پاول مستخدم است. « روشنفکر» او را به عنوان ابزار کار شیطانی انتخاب می کند.«سرباز» او را به ارتکاب قتل وامی دارد. پاول رابطۀ خویشاوندی با سایر برادرانش ندارد. داستایفسکی می خواهد بگوید که ارگان اجرایی شر و شرارت با ماهیتِ انسان پیوند مشروع خویشاوندی ندارد. پاول (Smerdjakow که به معنای کلمه «شیطان» است) فقط موقعی دست به کار می شود که سرباز،شر و شرارت را آشکارا بخواهد. خلاصه: ردِ موافقت با شر و شرارت که نماینده اش راهب (آلکسی) است، خواستِ پنهانی آن که نماینده اش روشنفکر( ایوان) است وموافقتِ آشکار با آن که نماینده اش سرباز( دمیتری) است. اما قاتل (استپاول سمریاکف) مستخدم و« سرسپرده» است وازخودش اختیاری ندارد. روشنفکر او را برای قتل انتخاب کرده است. سرباز او را به ارتکاب قتل وادارکرده است. او پس از ارتکاب قتل پیوسته به آن می اندیشد:« اگر دمیتری جای من بود چه می کرد؟» او فقط نقش کسی را که آشکارا قتل فیودور را خواسته است ایفا کرده است.
دمیتری، پاول( شیطان) را به قتل واداشته است. بدون دمیتری قتل به وقوع نمی پیوست. بدون دمیتری ، پاول (شیطان) مرتکب قتل نمی شد. ایوان کارامازوف قاتل را انتخاب کرده است. قتل به وقوع پیوسته است .مقصر کیست؟ پاسخ داستایفسکی این است: راهب، روشنفکر و سرباز، بنا برموضع شان در قبال واقعیت شر و شرارت مقصرند: «راهب» مقصراست، چون ترک دنیا کرده است.« روشنفکر» مقصراست چون آگاهانه به مسافرت رفته تا دستِ سرسپرده را باز بگذارد.« سرباز» مقصر است چون با گفتار و کردارش« سرسپرده» را به این قتل واداشته است.
برای فهم ساختار رمان داستایفسکی، توضیحاتِ زیرضروراست: سه برادران کارامازوف ونیز برادرخواندۀ نامشروع آنان، ترکیبی است از ضمیرخودآگاه که پس ازارتکابِ عمل خلاف، یعنی قتل، پیش وجدان خود به داوری می نشیند. جریان دادگاه که درآخرین کتاب این رمان( کتاب دوازدهم) به تفصیل توصیف می شود، دو معنا دارد: جریانی درسطح رئالیستی است، یعنی درسطح مقررات کیفری که رای خطای دادگاه است؛ چون سمیریاکوف محکوم نمی شود بلکه دمیتری محکوم می شود.اما درعرصۀ سمبولیک و نمادین، یعنی درعرصۀ موازین اخلاقی، این خطای رای دادگاه خطا نیست. چون نتیجۀ رای دادگاه، محکومیتِ عادلانۀ مقصر واقعی است. بدون دمیتری قتل به وقوع نمی پیوست .
درواقع، توصیف رئالیستی تمام جزئیات جریان دادرسی دردادگاه، چیزی جز تجسم دادگاه وداوری در باطن آدمی نیست.همانطورکه کانت درکتاب « متافیزیکِ اخلاقیات» به شیوه ای برجسته آن را توضیح داده است: جریان دادرسی دردادگاه، رویدادی است صرفا باطنی، نمودی است شکوهمند، یعنی نمودِ باطن آدمی که تکوین شر و شرارت را، همان گونه که در شعورانسان رخ داده است مجسم می کند. این نمود، به معنای جریان دادرسی در دادگاه و عکس برداری از شعورانسان است: دادستان، وکیل مدافع وهیئت منصفه، ندای وجدان انسان است و در این میان سه برادران کارامازوف را باید عناصر یک شخصیت تلقی کرد. داستایفسکی قوانین اخلاقی ومقررات جزایی، یعنی باطن انسان وجامعه را، لحطه ای برملا می کند. معنی ضمنی این واقعه، خطای دادگاه درعرصۀ رئالیستی است: شیطان، پس ازقتل، ابزارش را( سمیریاکف) پنهان می کند. علت این که دمیتری مجازات جُرمی را که خودش مرتکب نشده می پذیرد همین است. در فیلم هالیود، که به سال ۱۹۵۸ ریچارد بروک کارگردانی کرده است و دمیتری ـ که یول براینر نقش او را بازی می کند و پس ازمحکومیت متواری می شود ـ مقصود داستایفسکی نا دیده می ماند.
۳ـ جریان تعقیب قانونی جرم دمیتری، بی تردید بخش عمدۀ مطالب مهیج رمان است. با این وجود، داستایفسکی علیرغم ساختاری که به آن اشاره شد، جریان متفابلی را نیز دنبال می کند که مانند کتیبه ای مقطع و درعین حال پیوسته به هم درسراسررمان ادامه می یابد. به گفتۀ مارسل پروست: کتیبه ای شایسته، همچون هنر آنتیک. دراین کتیبه لیسایوتای متعفن، مادر سمیریاکف، شخصیت اصلی است: زن نیمه دیوانه و مضحکی که کوتوله است، با بدنی سالم و در حاشیۀ جویبار بین علف های هرز می خوابد و بیست وپنج سال پیش فیو دورکارامازوف به او تجاوز کرده است. محصول این تجاوز، سمیریاکف است. آنچه مارسل پروست را تحتِ تاثیر قرارداده این است که « دیوانۀ بدبخت » شبانگاه از دیوار باع فیودورکارامازوف بالا می رود، وارد باع می شود وپس از زایمان کودک می میرد. پروست، ازخود می پرسد: چرا مادر، بی آن که خود بداند، وسیلۀ انتقام سرنوشت است. چرا ازدیوار بالا می رود؟ شاید او به ندایی آمیخته از کینه وسپاس نسبت به تجاوزکننده گوش داده است. دریک کلام: لیسایوتا، ناچیزترین زنان دراین رمان، قاتل فیودورکارامازوف را به خانه اش می آورد و با این کارش، انتقام دو مادر دیگر را که هتکِ حرمت شده اند می گیرد.(۷).بنابراین فیودورکارامازوف نه تنها قربانی است بلکه عامل قتل و سزاوار مرگ است : انتقام مادران، انتقام زمین. ودربارۀ مرگِ سمیریاکوف، که پس ازارتکابِ قتل خود را به دار می آویزد، در اثر مارسل پروست می خوانیم : « واقعۀ زیبایی است، مبهم و طبیعی، مثل زایمان در باغ کارامازوف پیر» . قاتل مقصر نیست بلکه مقتول مقصراست. مارسل پروست به بُعد پنهان اسطوره ای « برادران کارامازوف» توجه دارد و به هنر آنتیک ارج می نهد. بنابراین، عمق اسطوره ای واقعۀ قتل پدر به وسیلۀ چهار پسرش نمایان می شود.
۴ـ حال که به پایان بررسی این رمان رسیده ام، نکته ای را نیزباید بگویم: داستایفسکی نه تنها درعرصۀ موضوع رمان بلکه درعرصۀ تکنیکِ توصیفِ رمان نیز ما را تحریک می کند. او درمهیج ترین بخش این رمان، فصل «درتاریکی » (کتاب هشتم، فصل چهارم) توصیف را ناگهان قطع می کند. دمیتری می خواهد پدرش را که ازپنجرۀ روشن اتاق به سوی باغ تاریک خم شده است بکشد. در رُمان چنین آمده است:« دمیتری برسرعقل نبود، دستک سنگین برنجی را ناگهان از جیب درآورد
دراینجا جمله فطع می شود. درمتن روسی تا ادامۀ مطلب سفید می ماند و درمتن ترجمۀ آلمانی نقطه گذاری شده است . وسپس سطربعد شروع می شود. سطرخالی سفید رمان ، ماجرا را آن گونه که به وقوع پیوسته است پنهان می کند. اشاره ای است به تاریکی که واقعیت ماجرا را پنهان می دارد. می شود گفت که این سطر سفید مهمترین سطر رمان است. این سطرسفید، آنچه را پس ازآن به وقوع پیوسته پنهان می کند. آیا مؤلف مجازاست در رمان با خواننده اش مثل داستایفسکی این جور رفتار کند. آیا دریغ داشتن مؤلف ازخواننده، درست درجایی که خواننده مشتاق مطلع شدن از واقعه است، جایزاست؟ اما این کار تحریک آمیز او نیز تحریک ارادی خوانندۀ رمان نیست، بلکه زاییدۀ شکل وشمایل دادن به موضوع داستان است. سطر خالی سفید مبین این است که ما در این جا با اعتراف بعدی دمیتری سروکارداریم ـ با این که واقعه از زبان شخص ثالت توصیف می شود. داستایفسکی با این سطرسفید خاطرنشان می کند که واقعه نگار دانای کل نیست بلکه درست درآنجایی که به اصل واقعه مربوط می شود، به چیزی، یا به کسی که درجریان واقعه قراردارد نیازمند است : تکنیکی که چندی بعد فاکنر و کونراد آن را ادامه دادند.
فاکنر، درسال ۱۹۳۱ در مصاحبه ای که ازاو دربارۀ برادران کارامازوف سئوال شد به اختصار چنین پاسخ داد: «بهتر بود داستایفسکی می گذاشت سه برادر داستانشان را به شکل اول شخص مفرد نقل کنند، بدون متن اضافی واقعه نگار. آنگاه حجم رمان دوسوم کوتاه تر می شد.»
فاکنر، دو سال پیش ازاین مصاحبه، در« هیاهو وخشم » (۱۹۲۹) با سه برادر کامپسون چنین کرده ؛ که به وضوح واکنش مستقیم او نسبت به برادران کارامازوف است .
۵ـ جمع بندی : برادران کارامازوف از بیم وهراس های ناسیونالیستی روسی وارتودوکسی روسی مؤلفِ رمان کاملا فارغ است و نشان داده شد که چنین است. فرویـد حق دارد بین نویسندۀ رمان و نظریه پرداز تمایز قایل شود. اما او از داستایفسکی اخلاق گرا ارزیابی نادرستی کرده است. داستایفسکی نیز مانند ارسطو برای جوانان نوشته است. او علم اخلاق نوشته و درعین حال دانشنامۀ ( انسیکلوپدی) انواع و اشکال توصیف داستان نیز نگاشته است(۸) .
به نقل از کتابدوست