معرفی کتاب های طرح کتابخوان بهمن ماه سال
کتاب های «عیسای روحالله»، «سلامتی چه نعمتی!؛ پنج حدیث از امام باقر (علیهالسلام)»، «غواصها بوی نعنا میدهند»، «معیشت مؤمنانه» و «انجمن یوزهای شریف» در طرح کتابخوان بهمن ماه ۱۳۹۹ معرفی شد.
پنج کتاب «عیسای روحالله؛ خاطرات حاج عیسی جعفری، خادم امام» نوشته محمدعلی صدر شیرازی، «سلامتی چه نعمتی!؛ پنج حدیث از امام باقر (علیهالسلام)» نوشته سید محمد مهاجرانی، «غواصها بوی نعنا میدهند» نوشته حمید حسام، «معیشت مؤمنانه» نوشته ابوالقاسم کریمی و «انجمن یوزهای شریف» نوشته حمید اباذری، آثار ارائه شده در بسته پیشنهادی نهاد کتابخانههای عمومی کشور در قالب طرح کتابخوان بهمن ماه ۱۳۹۹ هستند.
معیشت مؤمنانه؛ پدیدآور: ابوالقاسم کریمی؛ ناشر: انتشارات انقلاب اسلامی؛ تعداد صفحات: 156
این اثر، بیانات رهبر معظّم انقلاب اسلامی درباره چهار مفهوم بسیار مهم در زندگی فردی و اجتماعیست که عبارتند از: زهد، رفاه، تجملگرایی و اشرافیگری. سه مفهوم اول به طور ویژه مفاهیمی هستند که در نزد عوام و حتی خواص بعضا تعابیر و توجیهات نادرستی از آنها میشود. بیانات گردآوری شده در این موضوعات به گونهای باب بندی، عنواندهی و چینش شده که مخاطب را اولاً به خوبی با معنای حقیقی این مفاهیم آشنا میکند و در ثانی به بسیاری از شبهات در خصوص این مفاهیم پاسخ گفته و مخاطب را از دام افراط و تفریط در این خصوص حفظ مینماید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
سادهزیستی؛ شرط لازم برای حفظ پیوند حقیقی یک مسئول با مردم
پیوند حقیقی با مردم، مستلزم حضور در میان آنان و دورنشدن از سطح متوسط زندگی آنان است. سادهزیستی و پرهیز از اسراف و پرهیز از هزینه کردن بیتالمال در امور شخصی و غیر ضروری، شرط لازم برای حفظ این پیوند است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
اهتمام زنان به تجملات؛ مانع از انجام وظیفه
زن امروز دنیا الگو میخواهد. اگر الگوی او زینب و فاطمهی زهرا باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیتها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو که با فداکاری و ایستادن پای همه چیز برای انجام تکلیف بزرگی که خدا بر دوش انسانها گذاشته است، همراه باشد.
زن مسلمانی که الگویش فاطمهی زهرا یا زینبکبری (علیهماالسلام) باشد، این است.
اگر زن به فکر تجملات و خوشگذرانیها و هوسهای زودگذر و تسلیمشدن به احساسات بیبنیاد و بیریشه باشد، نمیتواند آن راه را برود؛ باید این وابستگیها را که مثل تار عنکبوت بر پای یک انسان رهروست، از خود دور کند، تا بتواند آن راه را برود؛ کما اینکه زن ایرانی در دوران انقلاب و در دوران جنگ همین کار را کرد، و انتظار این است که در همهی دوران انقلاب همین کار را بکند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
خطر ایجاد طبقهی اشرافی در جامعهی اسلامی
من و شما همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یکی از شماها معلم بود، یکی دانشجو بود، یکی طلبه بود، یکی منبری بود، همهمان اینطور بودیم؛ اما حالا مثل عروسی اشراف عروسی بگیریم، مثل خانهی اشراف خانه درست کنیم، مثل حرکت اشراف در خیابانها حرکت کنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ریششان تراشیده بود، ولی ما ریشمان را گذاشتهایم، همین کافی است؟! نه، ما هم مترفین میشویم. واللّه در جامعهی اسلامی هم ممکن است مترف به وجود بیاید. از آیهی شریفهی «و اذا أردنا أن نهلک قریهً أمرنا مترفیها ففسقوا فیها» بترسیم. ترف، فسق هم دنبال خودش میآورد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
تأثیرات بلای اشرافیگری بر بدنهی جامعه
جلوی اشرافیگری باید گرفته بشود؛ اشرافیگری بلای کشور است. وقتی اشرافیگری در قلّههای جامعه بهوجود آمد، سرریز خواهد شد به بدنه؛ (آن وقت) شما میبینید فلان خانوادهای که وضع معیشتی خوبی هم ندارد، وقتی میخواهد پسرش را داماد کند یا دخترش را عروس کند یا فرض کنید مهمانی بگیرد، مجبور است به سبک اشرافی حرکت بکند. وقتی اشرافیگری فرهنگ شد، میشود این. جلوی اشرافیگری باید گرفته بشود. رفتار مسئولین، گفتار مسئولین، تعالیمی که میدهند، باید ضدّ این اشرافیگری باشد؛ کما اینکه اسلام اینجوری است.
غواصها بوی نعنا میدهند؛ پدیدآور: حمید حسام؛ ناشر: صریر؛ تعداد صفحات: 100
این اثر، روایت داستانی 72 غواص لشکر «انصارالحسین(ع)» استان همدان است که در روز چهارم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی «کربلا4» حماسه آفریدند. این کتاب که شامل داستانهای کوتاه و روایتهایی براساس خاطرات بازماندگان حادثه و شاهدان عینی است، در قالب داستان به همت حمید حسام در سال 1378 از سوی انتشارات «صریر» به چاپ رسیده است و تاکنون 5 بار تجدید چاپ شده است.
در این کتاب شما میتوانید به غواصهای دریادلی که بسیاری از آنها گمنام به شهادت رسیدند، کمی نزدیک شوید و دلیل این همه خلوص و ایمان و عشق به شهادت را از نگاه نزدیکترین همرزمانشان بیابید.
در پایان کتاب هم تصاویر رنگی برخی شهدای این عملیات و نقشههای مربوط به آن ارائه شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
ژنرال کلافه شد و اشاره کرد مجید را ببرند بیرون. مجید را بردند. ژنرال پکی به سیگارش زد و با فارسی دست و پا شکسته دستور داد که برای اماممان مرگ بخواهیم. نگاهها به طرف هم چرخید و بعد به زمین. از جمع دوازده نفرمان هیچکس حاضر نبود این حرف را بزند و ماهر عبدالرشید اصرار داشت. تا این که کسی گفت: «مردست خمینی.»
و ما هم گفتیم، حتی با فریاد، و گذاشتیم ماهر عبدالرشید در لذتی بماند که فکر میکند پیروزی است. فقط یک نفر با ما همصدا نشد و ژنرال او را دیده بود. رفت طرفش. نمیشناختمش. حتم از یک لشگر دیگر بود. سیزدهچهارده ساله و خیلی جدی و حتی میشود گفت خیلی مردانه.
ژنرال کلتش را مسلح کرد و گذاشت روی شقیقه پسر و گفت:« اگر شعار ندهد، مغزش را متلاشی میکند.» بچهها نگاه هراسان داشتند و سکوت پنجه انداخته بود میان همه و پسر آرام گفت:« نمیگویم.»
ژنرال دست انداخت یقه پسر را گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت:«از اینها کوچکتری. ولی از همهشان مردتری، بزرگتری.»
و این اعتراف برای ژنرال زیاد خوب نبود، اما انگار خودش هم به هر قیمت میخواست مقاومت اسیر نوجوان را بشکند. گفت: «از من چیزی بخواه!»
پسر فکری کرد و گفت:« فقط یک لیوان آب.»
ژنرال لبخند زد و دستور آوردن داد و ما همه خیره به لیوان آب مانده بودیم و نگاه ژنرال، که نگاهش نشان میداد از این که توانسته غرور پسر را بشکند، راضی است. پسر لیوان را گرفت. همهمان انتظار داشتیم آبش را سربکشد. اما این کار را نکرد. آستینش را زد بالا و با همان یک لیوان آب وضو گرفت و دنبال قبله گشت و ایستاد به نماز. همه ایستاده بودیم و داشتیم هاج و واج نگاهش میکردیم.
«عیسای روحالله» (خاطرات حاج عیسی جعفری، خادم امام)؛ پدیدآور: محمدعلی صدرشیرازی؛ ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ تعداد صفحات: 176
شهید بهشتی رحمتاللهعلیه تعبیر بسیار حکیمانهای دارند. ایشان میفرمایند: اغلب انسانهای به ظاهر با عظمت، هر قدر بهشان نزدیک شوی در نظرت کوچکتر میشوند، سعی کنید در زندگی به سراغ کسانی بروید که هر قدر بهشان نزدیک شدید، بر عظمتشان در نظرت بیشتر شود.
این کتاب خاطرات یکی از نزدیکترین انسانها به مرحوم امام رضواناللهعلیه است؛ شخصیتی که شاید در موارد و زمینههایی از بسیاری از شخصیتهای انقلابی یا حتی اعضای خانواده امام به ایشان نزدیکتر باشد. با خواندن نقل قولها و خاطرات این شخص بسیار نزدیک به امام، عظمت این شخصیت کمنظیر تاریخ بشریت برای مخاطبان بیش از پیش عیان خواهد شد.
در بخشی ازکتاب میخوانیم:
خبرِ بمباران جماران
... یک بار از نخستوزیری به بیت آمدند و گفتند که ساعت پنج صبح قرار است ایران و از جمله جماران را بمباران کنند. من هراسان از جان امام بلاتکلیف مانده بودم. همه خواب بودند و به بنده این خبر رسیده بود. دل را به دریا زدم و از سرِاجبار نصف شب حاجاحمدآقا را بیدارکردم. ایشان معترض شد و گفت چرا این وقتِ شب مرا بیدار کردی؟ وقتی جریان را گفتم سریع بلند شد. رفت و ماجرا را برای حضرت امام تعریف کرد؛ ولی امام اصلاً به خبر محلی نگذاشت و برنامه طبیعی خود را پیگرفتند!
در موقع بمبارانها یک پناهگاهی به صورت آماده و سولهمانند درست کردند و در کنار اتاق امام کار گذاشتند که ایشان در مواقع حمله در آن پناه بگیرند؛ اما اطرافیان هر کاری کردند تا امام را برای استفاده از آن و پناهگرفتن مجاب کنند مؤثر واقع نشد. امام از کنار آن مکرراٌ رفتوآمد داشتند ولی پایشان را در آن نگذاشتند. من هم هرچه اصرار کردم میگفتند: «مگر همهی مردم پناهگاه دارند و میروند در پناهگاه که من بروم؟
حدیث و شعر و قصه 7: سلامتی چه نعمتی! پنج حدیث از امام باقر (علیهالسلام)؛ پدیدآور: سید محمد مهاجرانی؛ ناشر: جمال؛ تعداد صفحات: 12
چهارده معصوم چهارده ستاره درخشان و زیبای آسمان زندگی ما هستند. ایشان بهترین الگوی زندگی هستند که تمام رفتارها و سخنانشان شیرین و زیبا و آموزنده است. هزاران حدیث و روایت زیبا، تأثیرگذار و مفید از آنها به یادگار مانده است. برای آشنایی و یادگیری هر چه بهتر کودکان با این گنجینه گرانقدر، هفتاد حدیث در مجموعه «حدیث و شعر و قصه» که هر جلد آن مختص یکی از معصومین است گردآوری شده مختص یکی از معصومین است گردآوری شده. از هر معصوم ۵ حدیث همراه با دو بیت شعر و قصهای جذاب، متناسب با موضوع همان حدیث در مسائل گوناگون نقل شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
پرهام و پدرش توی بوستان قدم میزدند. روی یکی از نیمکتها کنار مردی میانسال که موهای جو گندمی داشت، نشستند.
او مجلهای میخواند که روی جلدش تصویر چند پنگوئن بود. پرهام به او نگاهی کرد و گفت:« ببخشید آقا اینها چیاند؟»
- مرد لبخند زد: پنگوئن!
- پنگوئن چیه؟
- یک نوع پرنده که در قطب زندگی میکند و به جای پرواز راه میرود.
- قطب کجاست؟
- جایی که همیشه پوشیده از برف است.
- چرا همیشه پوشیده از برف است؟
- پدر پرهام به او گفت: «پسرم اینقدر سؤال نکن! مزاحم عمو نشو.»
- مرد گفت: «او را راحت بگذار. پسرت بهترین کار را میکند. تا نپرسی دانشت زیاد نمیشود.»
مجله و کتاب بخوان
بپرس از این، بپرس از آن
چرا که سؤال، کلید دانش است!
بپرس و خیلی خوب بدان
امام باقر(علیهالسلام): «اِنَّ مَفاتیحَ العِلمِ السُّؤال. پرسش، کلید دانش است.»
انجمن یوزهای شریف؛ پدیدآور: حمید اباذری؛ ناشر: انتشارات فنی ایران؛ تعداد صفحات: 112
کتاب «انجمن یوزهای شریف» داستان تلاش چند نوجوان برای حفاظت از آخرین بازماندههای یوزپلنگ آسیایی است. نویسنده اطلاعات علمی درباره یوزپلنگ آسیایی را نیز در داستان گنجانده است.
سینا یکی از نوجوانان روستایی است که در جریان اتفاقی قرار میگیرد که گروهی مسبب آسیب به یک یوزپلنگ مادری میشوند که یک توله هم دارد. سینا به همراه دوستانش، فیروز و شریف، گروهی به نام «نینجاهای شریف» دارند. آنها تصمیم میگیرند از یوزپلنگ آسیایی حفاظت کنند و برای همین نام انجمن خود را به «انجمن یوزهای شریف» تغییر میدهند. البته انگیزه سینا برای حفاظت از یوزها به دست آوردن دل خانم معلمی است که به نظرش شبیه مادرش است.
حمید اباذری اولین کتاب خود برای کودک و نوجوان در سال ۱۳۹۱ منتشر کرده است و کتاب «انجمن یوزهای شریف» یکی از آخرین آثار اوست. نویسنده برای نگارش این کتاب پژوهشی دقیق و کامل انجام داده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
صدایی از بیرون خانه میآمد. سریع بلند شدم و از اتاق آمدم بیرون. درِ کهنه حیاط را کمی به سختی روی پاشنهاش چرخاندم و از لای در نگاه کردم. شریف و فیروز با کسی حرف میزدند. فیروز را درست نمیدیدم، اما نیش شریف باز بود و میخندید. ناگهان مرد برگشت و نیمرخش را دیدم. رییس کارگاه بود! در را بستم و دویدم تو. در اتاق را باز کردم. بچه یوز را گرفتم توی بغلم و زیر پنجره قایم شدم. یعنی شریف رفته بود بهش خبر داده بود؟ خیلی احمق بودم که بهش اعتماد کرده بودم. یعنی فیروز هم باهاش همدست بود؟ حالا چرا اینجا نشسته بودم و به این چیزها فکر میکردم؟ سریع پا شدم و کوله را برداشتم. بچه یوز را گذاشتم توی کوله، اما هر کار کردم زیپش بسته نشد. باید عجله میکردم. آمدم توی حیاط. نباید اجازه میدادم دست آن مرتیکه جنایتکار به من و بچه یوز برسد. کوله را گذاشتم روی پشتم. پایم را رو شیارها و درزهای سنگهای دیوار گذاشتم و بالا رفتم، اما وقتی روی لبه دیوار نشستم، رییس کارگاه من را دید و فریاد کشید: وایسا!